اون بالاها...
جمعه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۱، ۰۲:۱۱ ب.ظ
آقاجان همیشه میگفت: "نگاهت به اون بالاها باشه." من هم همیشه سقف را نگاه میکردم!
از
چند لحظه پیش که سقف ریخت روی سر من، آن بالاها چسبیده به نگاه من؛ یعنی
به چشمم! فقط نمیدانم چرا آقاجان اینقدر بیتاب است و گریه میکند و هی
پایین و لابلای این خاکها را نگاه میکند؟!
یکی نیست به آقاجان من بگوید، خب خودت هم نگاهت به آن بالاها باشد تا مریم کوچولویت را ببینی!
"آهای
آقاجان، من اینجام! این بالا! صدامو میشنوی؟ فکرشم نمیکردی که توی پنج
سالگی بتونم پرواز کنم! هان؟ وای «الگلی» چقدر از این بالا خشگل است
آقاجان" ...
نقل از: رضا احسان پور
نقل از: رضا احسان پور
- ۹۱/۰۵/۲۷