با من از ماه بگو

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام او...

مستوره
می نویسد
برای بخش پنهان لحظات

اینجا... این روزها...

جمعه, ۱۶ تیر ۱۳۹۱، ۰۶:۳۰ ق.ظ

این شهر ...
کم ندارد دختران و زنانی که خود را می آرایند تا نگاهی را گدایی کنند...
و کم ندارد مردانی که برای اینکه خدای نکرده تماشای دختر زیبا رویی را از دست بدهند، تک تک خانم ها را بررسی می کنند. حالا برایشان فرقی ندارد ... می خواهد محجبه باشد. می خواهد نباشد... هرچه گیرشان بیاید راضی اند!
دلم در این شهر می گیرد... می پوسد...


*ترم دو احساس غالبی داشتم که همیشه با من بود... بی انصافی است اما... الان دقیقا همان حس را دارم.

 

  • مداد رنگی

دلتنگی

نظر (۱۲)

حریصا منطقه ای سیاحتی در لبنان است که دو جوان مسلمان و مسیحی از آنجا گفتگوهایشان را آغاز و با هم وعده می کنند تا به دور از تعصب از دین هایشان بگویند و دفاع کنند؛ هر که شکست خورد حق را بپذیرد و به دین دیگری در آید...
شهر آلوده شده...


چه باید کرد؟...
  • اردیبهشت*
  • خدا خودش به خیر بگذرونه دوره زمونه بدی شده


    سلام
    وقتی رنگ امر به معروف کم رنگ بشه
    وقتی نهی از منکر حدف بشه

    باید تلاش کرد
    جهادی دوباره
    این بار از خویشتن
    استغفار برای خود و دیگران
    تلاش برای عمق بخشیدن فروع دینمان در شهر هامان
    باید از خویشتن شروع کرد
    خویشتن خویش.
    pasho bia in shahr!!! cheghad bayad behet begam akheeeeeeeee?!


    امروز همش از خودم می پرسیدم من مجبورم اینجا زندگی کنم؟
    هنوز به جوابی نرسیدم خواهر!
    ....
    دلم لک زده برای قم و جمکران! هر موقع رفتی سلام منو هم برسون! التماس دعا!
  • چشم و چراغ همه شیرین سخنان
  • در آن شهری که مردانش عصا از کور می دزدند
    من از خوش باوری آنجا محبت آرزو کردم
    راست میگویی عزیزم از شهر های ما دیگر غیرت پاسداری نمیکند ونگاههای هرزه مانند تیر به قلب ما نشانه میرود....واقعیت را شاید باید پذیرفت....


    خوب گفتی مثل تیر داخل قلب آدم. نمی دانم برای چه انقدر درد دارد!
    سلام طلا خانوم مجبوری چهار چشمی بری بیرون که بیشتر ببینی ؟!!هان؟؟؟
    ولی بی شوخی ...
    امروز همش داشتم به این خانوم پلیس های امر به معروف فکر میکردم ،من فکر میکنم
    خیلی تاثیری ندارن چون اول فهم حجاب باید درست بشه که این جوری هم نمیشه
    ،مگه دوست های خودمون نیستند که بد تر میکنند
    نمیدونم .خدا خودش به فریادمون برسه


    سلام! چی بگم والا... اینجور چیزا با محبت تو دل آدم میره نه با زور.

    دیروز رفتم تهران. یه جای خیلی شلوغ... اما همه چی بهتر از اون چیزی که فکر می کردم پیش رفت! خدا رو شکر... برای اینکه خودم هم خیلی مواظب بودم..
    این رو شمایی می فهمی که از یه جای با صفا و روبراه اومدی.



    شاید...
    سلام
    می گویند مغازه داری می نشست و زنهایی که از جلوی مغازه اش رد می شدند برانداز می کرد و با تسبیجش استغفرالله می گفت. یک بار که دست حاجی به مشتری بند شد. شاگردش گفت: حاجی بیا 1 استغرالله رد شد!

    بعضی ها هم اینجوری اند!
    یا علی



    سلام. ممنون
    عجب حکایت تلخی!
  • فیروزآبادی
  • چقدر دلم پره از این قضیه
    دیروز جایی بودم که قلبم تیر کشید از این موضوع .تیر کشید!


    چی بگم خواهر!
    کاش پر داشتم میومدم پیشت .دلم برات یک ذره شده .
    خواهر کوچیکه.....


    سلام...
    منم همینطور! خیلی دلم برات تنگ شده!
    راستی
    منظورت از خواهر کوچیکه من که نبودم؟ مگه نه؟؟

  • ماهی کوچولو
  • سلام عزیزم
    چه قدر خوب تو را می فهم خواهرم.چه کنم که هر روز که از خانه بیرون می آیم تنها راه چاره را این می دانم که سر به پایین بیاندازم تاچشمم به این ظواهر دنیوی نیفتد . نمیدونم چه کاری ازما بر می آید اما همین را می دانم که ما با همین حجابمان در فصل گرما شاید یه تلنگر باشیم آنقدر حرف و توهین شنیدم وبلا سرم آمد که مادر نفرینمم کرد اگر بخواهم دوباره به این آدمها کاری داشته باشم یا تذکری بدهم. چه کنم که دلم بس گرفته . تو شدی تنها و هرگاه در جایی یک نفر شبیه خود می بینی می خواهی خود را به او نزدیک کنی حتی شده با نگاهایت.
    خواهرم این روزها باید به فکر چاره ای اساسی بود و با این کارهای سطحی و زودگذر نمی توان چاره جویی کرد.
    دعایم کن که در این روزهای آلوده به گناهمان در شهر طاقت بیاورم.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی