این اولین، آخرین باد...
جمعه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۱، ۰۳:۲۵ ق.ظ
گاهی در ذهنت مدام مینویسی و مینویسی اما دریغ از وقت و جایی که این نوشته ها پیاده شود. شاید صبح روز تعطیل، در حال کلنجار رفتن با خودت باشی که بیشتر بخوابی یا سری بزنی به اهالی مجازستان و کارهای عقب مانده ی اینترنتی را انجام بدهی...
در همین حین اسمسی میرسد که در وبلاگم بنویس: "آبی بی مهربونم رفت... صلوات" تمام بدنت میلرزد و چشمهایت اشک... بدون جواب اسمسی که نمیدانی چه باید باشد راهی مجازستان می شوی...
خدایا این اولین، آخرین باد...
انشالله آخرین باری باشد که مجبور می شوم واقعه ای این چنین را در وبلاگ دوستانم بنویسم...
لطفا برای شادی روح اموات شیعیان و مادر بزرگ میم.فیروزآبادی، فاتحه و صلواتی قرائت بفرمایید...
- ۹۱/۱۲/۱۱
برای شادی روح اموات شیعیان و پدربزرگ بنده فاتحهای قرائت کنید.
خدایشان بیامرزد.
ما هم یاد گرفتیم. ممنون