این روزها...
دپم اساسی... از قدیم گفتن: "وقتی می خوای به یه چیزی دل بدی اول چشاتو باز کن ببین اون چیه؟!"
باور کن خود قدیمی ها گفتن!!!
دیروز یه کم! خیلی کم! جیغ زدم و بعدم برای اینکه هم اتاقی هام بیشتر اذیت نشن رفتم بیرون، مثلا خرید، ولی رفتم هوا بخورم. یه کم خالی شدم.دیروز به خیر گذشت. امروز رو چه کار کنم؟ ۱۰ روز دیگه رو چه کار کنم؟
الان می خوام کلمو (سرمو) بکوبم به دیوار! اه! چرا این چند روز تعطیله؟
ای خداااااااااااااااااا... آخه من چه گناهی به درگاهت کرده بودم که لایق این شدم؟
حالا بهتره بگم همه چی آرومه... من خیلی خوشحالم تا این ۱۰ یا ۱۲ روز هم بگذره!...
(هر کی ندونه فکر می کنه چه مصیبت عظیمی بر من نازل شده. هیچی نیست فقط استخر دانشگاه تعطیله)
دیروز که رفتم خرید فقط نزدیک ۱۰ هزار تومن!!! کلمپه(نون خرمایی) خریدم!!! یه مشمای بزرگ شد. با کلی خرید دیگه! آخه میدونین که فصل امتحانات شروع شده . تجربه ثابت کرده ما تو امتحانا خیلی به خودمون میرسیم. حتی غذاهای خیلی بهتری میپزیم. هر وعده هم حتما غذا درست می کنیم!
بگذریم...از کلمپه می گفتم. قرار شد این کلمپه ها رو تقسیم کنیم. سید زحمتشو کشید. توی ۴ تا مشما به تعداد مساوی تقسیم کرد و اسم هر کسی رو روش نوشت. وقتی در یخچال رو باز کردیم دیدیم روی یکیش به جای اسم نوشته شده:"قابل شما رو نداره"
عاشق سخاوت سیدم. من یکی که عمرا از این کارا بکنم. حالا می تونیم همه ی سهم سید رو هم بخوریم
خودش اجازه داده خوب. به ما چه؟
*اگه از خوابگاه نوشت ما حوصلتون سر میره ببخشید. روزای آخره. اگه به من باشه که لحظه به لحظه شو ثبت می کنم
**یکی بهم گفت یه جوری شدی! به م.فیروزآبادی گفتم. گفت آره یه جور خوبی شدی! (قابل توجه همون یکی!)
*** از روز پدر هیچی نمیگم... ولی... عیدتون مبارک!