ای هدهد صبا به سبا میفرستمت......... بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
اوایل* که شب می شد و م. فیروزآبادی می خواست زودتر از بقیه بخوابه... ما خیلی آروم حرف می زدیم که مبادا بیدار بشه. سعی می کردیم هیچ سر و صدایی نکنیم. خوب اتاق هم خیلی ساکت میشد....
یه شب از همون شب های اول، دیدیم یه صدای تق تقی از یه جایی میاد. نمیدونستیم صدای چیه!؟ مدام به این طرف و اون طرف نگاه می کردیم. ولی نمی فهمیدیم چیه. یه کم که دقت کردیم دیدیم. صدا از سمت خانم فیروز آبادی میاد!
آروم رفتیم طرفش... دیدیم بله!!! ایشون خواب نرفتن!!!! و دارن با گوشیشون اسمس میدن یا چیزی رو اون تو یادداشت می کنن... و این صدای تق تقه دکمه های گوشیه! چهار تایی رفتیم بالا سرش و گفتیم "تویی صدا در میاری؟ مگه نخوابیدی؟" اونم از چهره ی متعجب ماها خنده اش گرفته بود و از خنده نمیتونست حرف بزنه!
آخه حداقل به ما هم نمی گفت خواب نیست، که ما انقدر خودمون رو برای ساکت موندن اذیت نکنیم!
شب های بعد با این صدای تق تق می فهمیدیم بیداره و دیگه بلند بلند حرف میزدیم!
اوایل خیلی می خندیدیم سر این قضیه و بهش می گفتیم مثل دارکوب می مونی... اونم از خاطره های دارکوبی که توی حیاطشون بود تعریف می کرد و شکل باز و بسته شدن شونه های روی سرش رو با دستش بهمون نشون میداد!
خلاصه این شد که م. فیروز آبادی شد دارکوب اتاق!
خودش از این اسم مستعار خیلی خوشش نمی اومد. تو وبلاگ قبلیه من گاهی با اسم شانه به سر (اسم دیگه ی دارکوب) کامنت میذاشت. از خدا و دارکوب که پنهون نیست از شما چه پنهون ... من اسم دارکوب رو خیلی دوست داشتم . چون منو یاد اون می انداخت... به خاطر همین مدام اونو استفاده کردم. در این حین خیلی به این فکر می کردیم که به جای دارکوب چی صداش کنیم که هم به شخصیتش بخوره و هم دوستش داشته باشه . اما به نتیجه نمی رسیدیم!
گذشت و گذشت تا این دفعه ای که از خونه اومده بود یه ماجرایی رو تعریف کرد....
قضیه از این قرار بوده که آبجی کوچیکه صبح از خواب بیدارشده و با ناراحتی فراوان به دارکوب گفته که :"صبحی مامان منو بیدار نکرد که هدهد رو ببینم!!!"
دارکوب هم یادش افتاده که اصلا مادرش اون پرنده رو هدهد صدا میکنه ! نه دارکوب.
باهم توی گوگل سرچ کردیم و فهمیدیم که "هدهد دارکوب هست ولی هر دارکوبی الزاما هدهد نیست!!!"
به عبارت دیگه هدهد نوعی از دارکوبه...و اسم دقیق این پرنده ای که م.فیروز آبادی ازش تعریف میکرد هدهده! نه دارکوب!
تا اینو فهمید.ماژیک رو برداشت و اسم دارکوب رو که روی یخچال نوشته بودیم پاک کرد و به جاش نوشت هدهد!!!
*اوایل هم اتاق شدنمون : مهر90
** اولین غزل حافظی که می خوایم حفظ کنیم تصویب شد: ای هدهد صبا به سبا میفرستمت....
سه نفری اینجا نشستیم داریم میخونیم و میخندیم.انگار صفحه سینماست این لب تاب بدبخت.حالا خوبه بیشتر جلوش جا نیست..وگرنه کل خوابگاه رو میشوندیم اینجا
به اصرار پرستو:
خدایی هدهد بی تقصیره....
خودم تو وبلاگ خودم نظر نذاشته بودم که الحمدا... گذاشتم!
گرچه هنوزم ازین شکلک بدم میاد اما...
خوب شد؟ راضی شدی؟