بدون شرح
پنجشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۱، ۰۸:۵۷ ب.ظ
سیده و کتابدار شیطنت می کنن...
کتابدار به سیده میگه: پاشو ...پاشو... برو بخواب. وگرنه همه ی این کارا و حرفامون سر از وبلاگ مداد رنگی در میاره!
بله!!!!!!!!!!!!!!
به نام او...
مستوره
می نویسد
برای بخش پنهان لحظات
کلمات کلیدی
بایگانی
- اسفند ۱۳۹۹
- آذر ۱۳۹۹
- آبان ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۴
- خرداد ۱۳۹۴
- بهمن ۱۳۹۳
- آذر ۱۳۹۳
- آبان ۱۳۹۳
- مهر ۱۳۹۳
- شهریور ۱۳۹۳
- مرداد ۱۳۹۳
- فروردين ۱۳۹۳
- اسفند ۱۳۹۲
- بهمن ۱۳۹۲
- آذر ۱۳۹۲
- آبان ۱۳۹۲
- مهر ۱۳۹۲
- شهریور ۱۳۹۲
- مرداد ۱۳۹۲
- تیر ۱۳۹۲
- خرداد ۱۳۹۲
- ارديبهشت ۱۳۹۲
- فروردين ۱۳۹۲
- اسفند ۱۳۹۱
- بهمن ۱۳۹۱
- دی ۱۳۹۱
- آذر ۱۳۹۱
- آبان ۱۳۹۱
- مهر ۱۳۹۱
- شهریور ۱۳۹۱
- مرداد ۱۳۹۱
- تیر ۱۳۹۱
- خرداد ۱۳۹۱
- ارديبهشت ۱۳۹۱
- بهمن ۱۳۹۰
- دی ۱۳۹۰
- آذر ۱۳۹۰
سلام. خدا را صد هزار مرتبه شکر که حواست بهمون نبود، فقط به شب بخیرش رسیدی. الحمدلله.
حالا خوبه هر چی گذاشتم روی وبلاگ اول برای خودتون خوندم! که اگه نخواستین برش دارم...
حالا خوبه هر چی گذاشتم روی وبلاگ اول برای خودتون خوندم! که اگه نخواستین برش دارم...
کاش حواسمون به خدایی که ناظر اعمالمونه
هم باشه
واقعا!
هم باشه
واقعا!
سلام... بله!