با من از ماه بگو

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام او...

مستوره
می نویسد
برای بخش پنهان لحظات

خانه ی سبز

سه شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۱، ۰۷:۲۵ ب.ظ

خانواده ی پدری من همیشه نزدیک به هم زندگی می کردند. ما چند سالی با عمو احمد همسایه بودیم. چند سال هم با عمو علی. چند سال هم با عمو رضا.
بعد از آن هم وقتی هنرستان بودم، چندسال با عمو رضا و عمو احمد تو یه آپارتمان 16 واحدی همسایه بودیم.
بزرگ خاندان که عمو رضا باشند چندان از آپارتمان نشینی راضی نبودند. به خاطر اینکه وقتی می خواستند هیئت و مراسم مذهبی برگزار کنند همسایه ها به خاطر سر و صدا شکایت می کردند. به خاطر همین بزرگ خاندان تصمیم گرفتند همه ی فامیل رو توی یه آپارتمان جمع کنند. این شد که خانه ی سبز را بنا کردند.
حالا ما اینجا همه با هم فامیل هستیم. چهار برادر(عمو های من) و پسرهایشان(پسرعمو های من) و یک خواهر(عمه ی من) در یک آپارتمان 8 واحدی زندگی می کنیم. عمه که اساسا راحت هستند! ماشاالله! همه ی اهالی خانه به ایشان محرم هستند. منم تو طبقه ی خودمون راحت هستم. چون عمو احمدم که روبروی ما هستند پسر ندارد.
اینکه همه با هم یک جا هستیم خیلی خوب است. به من که خیلی خوش می گذرد.
گاهی اتفاق های عجیب و بامزه ای می افتد! مثلا همه ی اهالی، کلید را بر روی در واحد هایشان گذاشته اند. چون انقدر رفت و آمد زیاد است که دیگر کسی حوصله اش نمی شود در را باز کند.
 

  • مداد رنگی

نظر (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی