خلوتی خلوت
بی قراری هایم را می بیند... در گوشم زمزمه می کند: من با تو ام. از چه می ترسی؟
من می گویم: قلب کوچک من دیگر توان شکسته شدن و دوباره شکسته شدن را ندارد. این بار اگر بشکنم... از من چیزی باقی نمی ماند. از تو چیزی باقی نمی ماند. من بی تو می شوم...
او آرام می گوید: تو درآغوش منی... نمی گذارم بشکنی...
می گویم: نگران و غمگینم از این شکست های ممتد... نکند به بی وفایی هایم نگاه کنی! نکند در ازدحام دوران رهایم کنی... نکند تنها شوم... نکند بی تو شوم...
میگوید: نترس... آرام باش... من با توام... تنهایت نمی گذارم ... همیشه مراقبت هستم...
می گویم: پس بگزار ببینم بودنت را. بگذار بفهمم این، تاوان بی وفایی های من نیست. بگذار مثل همیشه طعم شیرین بخششت را بچشم. بگذار که با تو باشم و از تو جدا نباشم... دوری ات در توان من نیست... من غیر از تو هیچ کسی را ندارم.
میگوید:من با توام اما تو توان دیدنش را نداری... اگر می خواهی ببینی چشمانت را آماده ی دیدن کن.
من می گویم: چگونه؟
او آهسته لبخند می زند و می گوید: خودت خوب میدانی....
* امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) :
"التوحید ان لاتتوهمه ، و العدل ان لا تتهمه"
"توحید آنست که خدا را در وهم و اندیشه نیاورى و عدل آنکه خدا را به ظلم و کار قبیح متهم نگردانى."
او ک با ماست ولی توان دیدنش را نداریم
امیدوارم رازی باشد از ما
انشاالله
التماس دعا.......
خیلی نگرانم