با من از ماه بگو

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام او...

مستوره
می نویسد
برای بخش پنهان لحظات

دفاع نزدیک است...

يكشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۱، ۰۷:۳۶ ب.ظ

پیش بینی های من از روز دفاع عجیب و گاهی غریب است!!!
از آنجایی که استاد راهنمای عزیز من این اواخر در جلسه های دفاع، دانشجویان محترم را مورد عنایت قرار دادند و به صورت کاملا ملموس و مستقیم صاف فرمودند، انتظار آن را دارم که باقی اساتید به صورت کاملا ناخودآگاه من را مورد عنایت قرار دهند و علاوه بر صاف کردن آسفالت نیز بکنند. اینکه می گویم ناخودآگاه برای این است که یک وقت فکر نکنید خصومت از پیش تعیین شده ای دارند! نه! یک دفعه قرار است سر جلسه ی دفاع منفجر شوند.
پیش بینی من از عکس العمل استاد راهنمای خودم سر جلسه ی دفاع، غریب تر از آن است که بتوان صحبتی از آن کرد!

استراتژی های اتخاذ شده ی اینجانب برای گذراندن جلسه ی دفاعی آرام و بدون تنش:

1- دعوت از استاد چهارم به عنوان آتش نشان که آتش جمع را با مهربانی هایش خاموش کند. گرچه ایشان هم دیدگاه متفاوتی با استاد راهنمای من دارند و کلا بی مسئله نیستند اما می توان به لحن خوبشان امیدوار بود!

2- آویزان کردن یک مقوای 50 در 70 از گردن خودم که رویش این شعر با فونت درشت و خوانا نوشته شده باشد:
"هر چه هست از قامت نا ساز بی اندام ماست           ور نه تشریف تو (شما) بر بالای کس کوتاه نیست"
به این معنا که ما مخلص شما هستیم... هر چه ایراد و اشکال است از من و هم کلاسی هایم است. خدای نکرده فکر نکنید شما مشکلی در روند آموزشی خود داشتید!!!!! اصلا و ابدا !!!!

3- در ابتدای جلسه ی دفاع به مرور ترم های گذشته بپردازم و از اساتید به صورت جداگانه برای کوچک ترین آموزش ها تشکر کنم و اگر شد هندوانه ای به دستشان بدهم... و به عبارت کاملا ملموس تر پاچه خواری کنم...

 4- و....

البته این موارد در صورتی است که خودم هم بخواهم جلسه بدون تنش برگزار شود وگرنه می توانم به صورت ناگهانی مثل یک نارنجک زیر پایشان منفجر شوم!

 

  • مداد رنگی

دانشجویی

شبه طنز

نظر (۱۱)

توپ، تانک، مسلسل، یا نارنجک...
به هر حال و با هر وسیله ای، امیدوارم در پناه خدا باشی و سربلند و موفق.



اوه اوه... چه خطرناک!

ممنون عزیزم. همچنین

به نظرم این همه تصور استرس را بیشتر می‌کند.
استرس بیشتر نظم را به هم می‌زند و ....
.........
پرداخت به موضوع خیلی جالب بود.


سلام. ممنون از لطفتون... من که استرس ندارم (البته هنوز!)
  • فیروزآبادی
  • سلام
    خدا بزرگه
    انشالله جلسه جوری پیش بره که بیشترین خیرت تو اون باشه



    سلام. ممنون عزیزم... دعا کن به خیر بگذره
    ایشالا که با موفقیت دفاع کنید. اما یادتان باشد بهترین استراتژی حمله است تا فرصت به حریف ندهی!!!


    ممنون دعا کنید.
    سعی می کنم به خاطر بسپارم!!! :)
    سلام
    مطمئنم که خوشحالیه بعد از جلستون بیشتر از زحمتای قبلش خواهد بود و این یعنی موفقیت..



    سلام خوش اومدین. امیدوارم شما هم به زودی به این خوشحالی برسید
  • سید مجتبی به میم فیروزآبادی
  • آمین



    ممنون
    سلام
    خیلی با حال شرح دادی کلی خندیدم از توصیفت و لذت بردم از دست به قلم خوبت
    عزیزم انشاالله که موفق و پیروز خواهی شد،و حتما همین طور خواهد بود



    سلام عزیزم. ممنون از این همه تشویق!!!
    مرسی. دعا کن به موقع ببندم کارو
    سلام به روی ماهت ...
    من نمی دونم تو که همیشه ساکتی این همه لفظ قشنگ و نوشتنهای پر هیجان رو از کجا میاری که توصیفشون به آدم حال دیگه ای میده هان ؟؟؟
    اوضاع اینترنتم خرابه ...دارم تلاش میکنم تا یک اینترنت مورچه ای پیدا کنم
    دلم برات شدید تنگ شده
    دروغ نگفتم -اگه بگم از وقتی اومدم فقط دارم به تو فکر میکنم
    لحظه شماری میکنم بیام یزد
    تمام تلاشتو بکن ...دوست دارم ...دوست دارم ...دوست دارممممممممممممممممم
    شرمندتم هستم و کلی هم ناراحت که چرا وسایلامو کامل جمع نکردم و باز افتاد گردن باریک تو
    حلال کن ...که باری نشم رو دوشت...



    کم کم داشتم به ساکت بودن خودم شک می کردم. بس که تو فضای مجازی پرحرفم!

    وسایل رو بردم بیرون ...
    اما دلم نیومد باز همه رو برگردوندم. تخت تو و الناز و خودم رو مثل قبل مرتب کردم. متکا! و پتوت رو گذاشتم رو تخت. حوله ات رو روی چوب لباسی، کرمت هم هنوز همون بالاست و....
    به خودم گفتم: فکر کن هنوز پرستو هست...
    اما خسته ام از این خوابگاه لعنتی، بدون تو...
    منم تو فضای مجازی پر حرفم اما تو واقعیت خیلی ساکتم
    عزیزم انشاالله به خوبی و خوشی دفاعت رو میکنی،فقط اسلحه با خودت نبری ها!!! با کاغذ و مقوا سرشونو ببر



    با کاغذ و موقوا سرشون رو ببرم؟
    اون که خیلی درد داره!!!!!!!!!
    مرسی عزیزم. انشالله
    نمی دونم چرا اما با جوابت کلی گریه کردم...
    خدا رو شکر که خدا پیشته


    منم با گفتنش کلی گریه کردم. هم وقتی به خودم گفتم. هم وقتی اینجا نوشتم
    خدارو شکر. حالا که خوبم
    معلم برای سفیدبودن برگه نقاشی ام تنبیهم کرد...

    همه به من خندیدند...

    امامن خدایی راکشیده بودم که همه می گفتنددیدنی نیست...

    به منم یه سری بزن منتظرم.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی