دیوانگی
یعنی دیوانگی از کلام و کار کردن بچه های نقاشی می بارد...
در کارگاه یکی استخوان دنده ی گوسفند* (در قطع خیلی بزرگ) پیدا کرده است و می خواهد از روی آن طراحی کند! با همان بوی تعفنی که دارد جلویش گذاشته و کار می کند! و تازه می گوید من از بویش اذیت نمی شوم! (در نهایت که اذیت شدن ما را دید، خیلی لطف کرد و آن را در یک دیگ جوشاند که بو ندهد)
آن یکی با نخ های قالی کلنجار میرود که اثر هنری خلق کند... آن یکی با چرم کیف میدوزد برای کسب روزی حلال!
یکی دیگر ویولن تمرین می کند با صدای سرسام آور...
ما هم که مدام نگران مورچه هایی هستیم که از روی بوممان رد می شوند. و اگر مورچه ای از زیر قلمو سالم (بدون شکستن حتی یک پا) در بیاید از خوشحالی فریاد می زنیم که: "آخجون، مورچه زنده اس!"
یعنی دیوانه تر از هنری ها فقط خودشونن!
* بچه ها میگن کتف گاو بوده! :))))))))))))))))
یعنی اگه توی این شرایط بتونین پایان نامه تون رو تموم کنین.باید بهتون مدال قهرمانی هم بدهند.
سلام... واقعا!