شعور هم خوب چیزیه!
یه روز با سید قدم می زدیم. بحث خطیر مورچه ها به میان آمد.
سید بزرگوار فرمودندکه: حضرت سلیمان که صدای حیوانات را می شنیده گفته که مورچه ها وقتی به هم میرسند در گوش هم این را می گویند:
"مواظب باشید! این آدمیان بی شعورند. نمی دانند باید جلوی پای خود را نظاره کنند! ناگهان شما را له می کنند. آنها که شعور ندارند شما خودتان حواستان به آن ها باشد!"
حالا برای چه می گویم؟
امروز خواستم ثوابی بکنم و این گردوهای از ولایت آمده را از پوکی نجات دهم و البته نان و نوایی هم به هم اتاقی های عزیز برسانم. آن شد که گردو ها را برداشته و به سمت باغچه ی خوابگاه روانه شدم.
اول خواستم مثل دختر خانم های خوب و باسلیقه همه را روی مشمعا بشکنم که چند مورچه نظر من را به خودشان جلب کردند. به ذهنم رسید از جانب همه ی دوستان (که شما باشید) به خاطر له شدنشان حلالیت بگیرم. به همین دلیل گردو ها را روی زمین شکستم که نان و نوایی هم به آن ها برسد.
همینطور مشغول شکستن گردو بودم و در احوالات مورچه ها دقیق! که با دیدن صحنه هایی از کار آنها به وجد آمده و برای آوردن دوربینم با شتاب به سمت اتاق روانه شدم. که به لطف یکی دوستان این کار خیلی طول کشید و بعد از ۴۵ دقیقه به حیاط بر گشتم. همین که رسیدم با صحنه ای بس عجیب رو به رو شدم!
مورچه ها تمام ظرف گردو رو پر کرده بودند. به مورچه ها چپ چپ نگاه کردم و گفتم:
"خداییش ما بی شعوریم یا شما؟ نمی فهمید که سهم شما روی زمینه نه توی بشقاب؟"
فوری مشغول پاکسازی گردو ها از مورچه شدم که متاسفانه این حادثه دهشتناک یک کشته و دو زخمی (پای کنده شده) در بر داشت. من هم که دیگر نتوانستم گردو بشکنم انقدر که از سر و کولم بالا می رفتند. گفتم حتی اگر اتفاقی چند تایی از آنها را بکشم ، نفرینشان دامنگیرم میشود.
*بعد فهمید:
دارکوب باز هم فخر فروخت و گفت:
"برای فراری دادن مورچه ها فقط باید ظرف گردو را در آفتاب می گذاشتی . مورچه ها با نور خورشید خود به خود متفرق می شوند."
**الان است که دوست دیگری بیاید و بگوید:" وبلاگت تبدیل به راز بقا شده"
اولا این احتیاط همخودش از عوارض همان کمال گرایی است... اینجا حرف دلت را ننویسی و بی خیال نباشی کجا می توانی!
دوما این وبلاگت شده راز بقاها!!!
سلام
نه دیگه! این یکی دلیل داشت! بر اساس این قانون: هر حرفی رو هرجایی نباید زد!
در رابطه با دومی: نوبت ما هم میرسه. حواستون باشه!