قطار می رود... تو می روی... تمام ایستگاه می رود...
پنجره قطار را تا آخر باز می کنم. دستانم را به پنجره تکیه می دهم و سر و بدنم را تا جای ممکن بیرون می برم، حوالی سمنان، هوای مطبوعی دارد. باد خنک دلنشینی به صورتم میزند... چه لذتی دارد این خنکی...
به قطار نگاه می کنم. قطاری که بر روی ریل ها می رود و می رود... هر از گاهی در یک ایستگاه می ایستد!
...
به عقب نگه میکنم، به راهی که قطار پشت سر گذاشته است، به هشت سال گذشته، به فصلی که به تازگی در زندگی ام تمام شد و رفت...
...
به خانه ها، به درختان، به کویر ... و حالی که در آنم... حالی که باید در آن باشم...
...
به مقابل نگاه می کنم... راهی که به اندازه ی چند متر روشن است و باقی تاریک. و من جز سیاهی چیزی نمی بینم. من فقط قطاری می بینم که به سرعت به دل این تاریکی ها می زند و پیش می رود...
...
دوباره به گذشته بر می گردم. باید فکر کنم... باید فکر کنم... باید تمام تجربه های این چند ساله را زیر و رو کنم برای شروع فصلی تازه...
......
....
..
.
۱- سفر مشهد فوق العاده و بی نظیر بود. بار اولی بود که به جای هتل و مسافر خانه، میهمان مشهدی ها بودم. و انصافا چقدر مهمان نواز بودند...
۲- میهمان خدا سال بالایی ها (ورودی ۷۹ و ۸۱) شدن افتخاری است که نصیب هر صفری دون شأنی نمی شود!!!
۳- دلم برای طه تنگ شده. آخرین باری که دیده بودمش چند ماه بیشتر نداشت و حالا دو سالش شده!
دلم نمی خواهد دفعه ی بعد طه ی چهار ساله را ببینم. دلم می خواست بزرگ شدنش را تماشا می کردم.
۴- جدا که خواهر گلم در تربیت طه کم نگذاشته بود.
بهترین لحظاتم این بود که صدا بزنم: طه جون... او هم با صدای ظریف کودکانه اش جواب بدهد: جونم... و دلم حسابی قنج برود... (الهی فداش بشم من!!!)
یا وقت هایی که با گریه به من پناه می آورد و در آغوشم آرام می گرفت...
یا زمانی که با نوازشی کودکانه مرا از خواب بیدار می کرد...
وای خدای من... این ها را هیچ وقت فراموش نمی کنم.
۵- از مهربانی میزبان همین قدر کافی است که قبل از سفر به دوستم گفتم: "فقط دلم می خواهد بروم و ساکت بنشینم و او برای من صحبت کند و من فقط نگاهش کنم..." رفتم و همان طور شد. برایم بسیار صحبت کرد و بسیار به من آموخت درس های زندگی را...
۶-امام رئوف که انگار برای هر دقیقه ی من، برنامه ریزی کرده باشد مرا حسابی غافلگیر کرد... و واقعا غافلگیر شدم از این سفر... با تشکر فراوان، و در خواست تکرار چندین باره
۷- موقع خداحافظی حرف خنده داری به امام رضا زدم. اما جز این حرف چیز دیگری به ذهنم نرسید...
من هنوز هم سر حرفم هستم...
۸-هوای وطن بارانی است...
۹- ناگفته نماند من در خانه هم غافل گیر شدم از اخبار جالبی که پیش آمده...
۱۰- انگار همه ی چشم ها به من است، محرم است و دلم بارانی است، مثل همه... اما باید مراقب اشک و آه هایم باشم که کار دستم ندهد!
۱۱- ایام عزای امام حسین (ع) را تسلیت می گویم.
۱۲-دعوتید به مراسمِ هیئتِ اندرزنامه و ختم قرآن اردیبهشت.
ریارت قبول انشالله
این شبها رو روزها ما رو هم دعا کنید
ممنون
یا علی
سلام ممنون
چشم التماس دعا