با من از ماه بگو

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام او...

مستوره
می نویسد
برای بخش پنهان لحظات

نیمه ی تاریک وجود!!!

جمعه, ۵ آبان ۱۳۹۱، ۰۹:۵۶ ق.ظ
سه سال پیش که به این خوابگاه آمدیم... همان اوایل به خاطر باطن خبیثم راه فرار آن را کشف کردم. دو راه فرار از بالای دیوار!!!! جای دنجی بود ... رو به باغ و خانه ی مخوف قدیمی که در همسایگی خوابگاه قرار دارد. گاهی تنهایی می رفتم، لبه ی دیوار  می نشتم و همزمان با دیدن باغ و خانه موسیقی گوش می کردم. یکی دو بار هم هم اتاقی ام را بردم... او که از تعجب شاخ در آورده بود!!!!
این راه فرار من بود... اما واقعا نمی دانم چه کاربردی دارد وقتی روش های هوشمندانه تری برای فرار وجود دارد!!!! به همین دلیل راه فرار من در حد یک ایده ی ذهنی باقی ماند و هیچ وقت فرصت نشد آن را تا انتها امتحان کنم...
امروز که باز خانه ی همسایه را دیدم نیمه ی خبیث وجودم وسوسه ام کرد برای یک بار هم که شده امتحانش کنم! اما از آنجایی که من دیگر آن دختر دبیرستانی نیستم و باید خانم باشم!!!، هم از خیرش می گذرم هم از شرش!!!


*****عیدتون مبارک*****
  • مداد رنگی

نظر (۸)

  • فیروزآبادی
  • سلام

    خدا بگم چیکارت کنه دختر؟!
    لطفا به سوالات زیر پاسخ دهید:
    1.اونجا دقیقا کجاست؟!
    2.چرا منو نبردی ببینم؟
    3.کی منو میبری ببینم؟
    4.اون هم اتاقیت کی بوده؟
    5...
    آفرین


    سلام... چرا؟ من که دختر خوبیم... دیدی یه بار هم فرار نکردم!!!!!!
    سوالات:
    1- راهروی سمت اتاق شما که به حیاط میرسه آخرش یه سطح شیب داره! کنار اون یه جعبه ی برق هست... (بقیه سانسور)
    2- خیلی وقت بود یادم رفته بود. مخصوصا که دو سالم خونه ی بی بی بودم. خودمم خیلی وقته نرفتم.
    3- امشب می برمت
    4- فرشیده امیدواری
    5....
    مرسی
    سلام...وب ساده و قشنگی داری...
    خوشحال میشم به منم سر بزنی...
    موفق باشی..
    چه جای جالبی، به نظرم حال و هوای خوبی برای نوشتن هم باشه.



    من همیشه شبا میرفتم. تو تاریکی هم که چیزی نمیشه نوشت
    اونجا، البته نه اون بالا، بلکه لای وسایلی که اون موقع گوشه اون پارکینگ بود و باریکه نور ماه رو روی خودش میدید، خیلی وقتا قفس تنهایی من بود...! خاطرات خوبی ازش دارم...
    که متاسفانه به دلیل تغییر جنسیت کاربران خوابگاه، دیگه نتونستم اون جا رو تجربه کنم...
    موفق باشید...


    سلام. بله... خیلی وقته در پارکینگ رو بستن. من نشده اونجا برم...
    نمیدونم خبر دارید یا نه. خوابگاه باغ ملی رو شهرداری خریده 6 میلیارد. اینه که به زودی خواهران باغ ملی بر میگردن به جای سابقشون.

    جالبه!!! هر دفعه با یه کامنت از خواننده ی مرموز وبلاگ اطلاعات جدیدتری کشف می کنیم!!!
    موفق باشید.
    اینجا که کلا مرموز هست.
    هم نوشته هاش هم کامنتاش!


    :)))))نوشته هاش دیگه چرا؟ از این شفاف تر؟
    چقدر خوبه ادم از این راه فرار ها پیدا کنه
    فرار از دغدغه های فکری فرار برای آرامش آن هم جایی با منظره ای زیبا همراه با گوش دادن موسیقی آرام!!


    سلام. آفرین. زدی وسط خال! الان تازه با دیدن کامنت تو یه سری چیزا برام یاد آوری شد...
    ترم دو پرفشارترین دوران عمرم بود. و شدیدا احتیاج داشتم به جایی که تنها باشم و فکر کنم. یادمه خیلی شبا دنبال یه جای خلوت می گشتم. مثل بی خانمان ها همه جای خوابگاه رو بررسی می کردم. سالن مطالعه... نماز خانه... سالن تلویزیون... راهرو... حیاط... اما غیر از بالای دیوار همسایه جایی برای تنها بودن پیدا نمی کردم!
    خیلی خوب بود گرچه توی اون تاریکی خیلی منظره اش معلوم نبود.

    خدا رو شکر... همین که خیلی وقته اونجا رو یادم رفته یعنی الان خیلی آروم ترم.
    دوستای خوبم تو اتاق 206 همیشه کنارم و مایه ی آرامش من بودن.
    الحمدالله
    سلام
    فرار خوب است کلاً :)



    سلام عزیز. زیارت قبول...
    البته بستگی داره از چی به کجا فرار کنی

  • فیروزآبادی
  • اومدم یادآوری کنم منو نبردی!


    من؟
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی