یقین
دوستی می گفت: "وقتی به همه چیز شک کردی، باید یک امر یقینی را، به عنوان پایه ی فکری ات قرار دهی. از آن شروع کنی تا بتوانی بقیه چیز ها را بررسی کنی...
مثلا دکارت گفت: من یقین دارم که هستم، به وجود خودم، یقین دارم. و بعد بقیه چیزها را با همین پایه بررسی کرد. این راه دکارت بود و در نهایت هم او به یک "دکارت" تبدیل شد!
تو باید بگردی راه خودت را پیدا کنی."
البته در نهایت یادم رفت از همان دوست بپرسم که خودش چه چیزی را اساس، قرار داده!؟
بگذریم ... همه ی این ها را نوشتم که بعدا یادم نرود!
صحبت از امر یقینی به میان آمد... یاد حرف حاج آقا نصر افتادم. که خوب حرفی بود!
فکر می کنم توی کاظمین مثل همیشه حلقه ای داشتیم که آخر آن، حاج آقا شروع کرد به دعاکردن. برای کسانی که خانه ندارند دعا کرد... برای مجرد ها هم همسر خوب و ... غیره و ذلک...
بعد گفت: حاجت های دنیایی اگر در راستای دین هم باشد،خوب است اما کافی نیست! (نقل به مضمون می کنم البته!) گفت: مثلا همسر و فرزند صالح داشتن خوب است! خانه ی بزرگ خوب است... همین طور پول کافی داشتن و سفر زیارتی رفتن! همه ی این ها انسان را در دینداری یاری می کنند.
اما هیچ چیزی مثل "یقین" نمی شود. یاد بگیریم که از خدا یقین بخواهیم.
من می دانستم چه چیزی می گوید. با تمام وجودم...
دیروز هم که با لاکی حرف می زدیم، باز به همین نتیجه رسیدیم، منتها با الفاظی دیگر...
لاکی گفت: همه چیز می گذرد... فقط تو می مانی و خدا! توی می مانی و ایمانی که به خدا داری!
خدایا!می دانم یقین چیزی نیست که صرفا با خواندن کتاب و فکر کردن حاصل شود، بلکه چیزی است که علاوه بر تلاش خودمان، توفیق تو را می طلبد، که به ما منت نهی و یقینت را در دلهایمان جای دهی.
خدایا به همه ی ما یقین و اطمینان قلب، عطا بفرما! و همین طور تقوا!
الهی آمین...