حتما می دانی آرزویم را
امام مهربانم. همواره مظلوم بودی و امسال مظلوم تر. و من هیچ نفهمیدم معنای این مظلومیت را.
و هنوز هم نمیفهمم.
حتما می دانی... وقتی استاد نصف حرف هایش را در صورت من می گفت. وقتی برای مثال زدن به من اشاره کرد و اسم شهرم را گفت. وقتی با خودم گفتم پس حتما اسمم را هم میداند. وقتی با وجودی که یک سال است سراغ کتاب ها نرفتم محبت درون قلبم را خواند و مرا هم همراه بقیه به خدا و شما سپرد....
حتما میدانی درون قلبم چه غوغایی به پا بود از شعف!!! چقدر شاد بودم از اینکه استاد با محبت به من نگاه میکرد. یادت که هست. فوری یاد مادرت افتادم و یاد شما... با خودم گفتم:"یک نظر استاد انقدر دیوانه ام کرد! پس یک نظر تو با من چه کار میکند؟" امام خوبم! من چیزی ندارم جز محبتی اندک، که آن را هم خودت به من داده ای. همین را از من قبول کن و مرا به آرزویم برسان.
آرزویم ... فقط یک نگاه توست.
یک نگاه مهربان تو.
همین
ممنون سارا جان. انشاالله