دلیل متقن!!!
من: "تو چی شده که هنوز ازدواج نکردی؟"
دوستم: "خوب کسایی که اومدن دوست نداشتن خانمشون کار کنه یا درس بخونه."
من: "حالا درس خوندن خیلی مهمه...اما موردی نبوده که بیارزه به خاطرش قید کار کردن رو بزنی؟"
دوستم:"نه... مثلا از یکیشون پرسیدم دلیلتون چیه که نمی خواین خانمتون کار کنه؟ اونم گفت به خاطر اینکه از نیمرو خوردن خسته شدم!!!! آخه به اینم میگن دلیل! حداقل نگفت از روی غیرت! نمیتونم اجازه بدم!!!!"
من متعجب از این حرف دوستم که چه ایرادی به طرف گرفته! اصلا نتونستم حرف بزنم! به نظرم از یه امام صادقی بعید بود این حرف و این دلیل!
برای طیبه تعریف کردم. خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و گفت: آخی! بیچاره... (منظورش به پسره بود که از بس نیمرو خورده، عقل از سرش پریده و نفهمیده تو مراسم خواستگاری چه سوتی ای داده!)
به این میگن دو عکس العمل کاملا متفاوت!
خیلی دوست دارم تجربیات فراوانم!!! در زمینه ازدواج* رو توی وبلاگ بنویسم... انشالله هر چند وقت یه بار این کار رو انجام میدم.
بعد نوشت:
*بهتره بگم قبل از ازدواج...