با من از ماه بگو

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام او...

مستوره
می نویسد
برای بخش پنهان لحظات

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسین جان» ثبت شده است

علی لعنت الله علی القوم الظالمین

شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۲، ۰۳:۴۸ ب.ظ

دل شیر می خواهد... جرأت می خواهد و قلبی محکم، که راحت بگوید "علی لعنت الله علی القوم الظالمین"

 

خودم را ملزم نکردم به زیارت عاشورا خواندن. امسال هم پای خواندنش ننشسته ام مگر بر حسب اتفاق و بدون برنامه ی قبلی... بیشتر برنامه ام این است آرام سلام بگویم.
"السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین"
و به این امید دارم که هر سلامی، علیکی دارد.

 اما امان از وقتی که اتفاقی در مجلس زیارت عاشورا حضور پیدا کنم. طبق عادت از کل زیارت قسمت سلام هایش را میخوانم و وقتی به لعن ها می رسد اشکم جاری می شود.

"اللهم العن اول الظالم ظلم حق محمد و آل محمد..." اینجایش خیلی نگران کننده نیست. من هم همراه با کسی که زیارت را می خواند لعن می فرستم، چون واضح و مبرهن است که اولین ظالم چه کسی بوده. ضرری متوجه شخص "من" نخواهد شد. و به خاطر اینکه شخصش مشخص است من هم از ته دل به آن ملعون لعن می فرستم. اما... وقتی سخت میشود که پای "و آخر تابع له علی ذلک" به میان بیاید و دلت بریزد و لام تا کام نتوانی حرف بزنی از ترس اینکه نکند تو آخری باشی و یک لعن به باقی لعن های فرستاده شده به خودت اضافه کنی... در واقع یک لعن بیشتر به جان بخری!

و دلت برای خودت بسوزد که چقدر نگون بختی!!! ... که اول از همه معصومین زیارت عاشورا خوانده اند و آن ها اولین کسانی هستند که لعن فرستادند... حس بدی است. حس بیچارگی و نگون بختی به معنای واقعی...

به اینجای زیارت که میرسد ضجه های تو هم بالا می رود که "من نمی خواهم از لعن شدگان باشم خدااااااااااا" بعد از آن.... تو می مانی و دنیایی پر اشک و گیج می شوی در دنیا و آخرتی نامعلوم.

 

*باز هم التماس دعا

*هیئت مجازی  همچنان ادامه دارد...

  • مداد رنگی

صدای پاکی

سه شنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۲، ۰۶:۲۹ ق.ظ

غرقم در شر شر ریز و درشت آب 
کم فشار و پر فشار ... زیر و بم ... آب آب است. صدای پاکی می دهد... 

الحمدلله رب العالمین

 

پ.ن. امسال تو هیئت هنر تو بخش آب بودم ...

  • مداد رنگی

...

پنجشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۱، ۰۷:۳۸ ق.ظ

مرحبا بر تو! خوب وفاداری کردی!
آب، بدون عباس، از گلوی هیچ کس پایین نمی رفت.
خوب شد تو هم تیر خوردی...
بچه ها مشک بی عمو نمی خواستند!
.....
...

امان از لحظه ی نا امیدی عباس... امان... امان....
امان از لحظه ی از قفا بریدن امام معصوم... امان... امان...
امان از دل زینب... امان... امان...
امان از دل حجت...  امان از دل حجت... امان از دل حجت...

اللهم عجل لولیک الفرج


 

  • مداد رنگی

...

سه شنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۱، ۰۶:۰۱ ب.ظ

یادم دادی
بر غم هایم شــاکر باشم تا صــابر!

اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ


 

  • مداد رنگی

باور

شنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۱، ۰۹:۰۷ ق.ظ

چه کسی باورش می شد ابن زیاد تا اینجا پیش خواهد رفت؟؟؟
همه می گفتند: حسین است! حسین! بالاخره خودش با آن ها کنار می آید...
هیچ کس باورش نمی شد حسین کشته شود. هیچ کس...

ولی...
حسین را کشتند...

و همان ها که باورشان نمیشد در لانه های خود ماندند و پیکر های پاره پاره ی او و یارانش را در صحرا رها کردند و شاهد به اسارت رفتن ناموس امام خودشان شدند...

چرا؟
مگر باور نکردند شهادت حسین را؟


 

  • مداد رنگی

لبیک یا حسین...

يكشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۱، ۱۰:۳۶ ق.ظ

مداح در میان دمامه زنی فریاد می زند بگو: لبیک یا حسین....
من نیز همراه عزاداران پاسخ می دهم: لبیک یا حسین...

 

مداح تکرار می کند: لبیک یا حسین...
صدای عزاداران را می شنوم که با تمام وجود پاسخ می دهند: لبیک یا حسین...
اما من... زبانم بند آمده... می دانم اگر در کربلا بودم مطمئنا از کربلائیان نبودم و امام را تنها می گذاشتم...

مداح این دفعه چیزی می گوید که تمام بدنم می لرزد و یخ می کند:

بگو... لبیک یا مهدی...

چقدر سنگین است این عبارت! این جمله... این مفهوم...
من بهت زده ساکتم و عزاداران باز هم تکرار می کنند: لبیک یا مهدی...

مدام با خود فکر می کنم نکند ما هم کوفی هستیم؟؟؟؟

بسیجی ثابت کرده که امامش را تنها نمی گذارد. بسیجی جان بر کف، راهی جبهه ها شده...
همین ها که لبیک می گویند پایش بیافتد دوباره راهی می شوند تا در راه امامشان جان دهند اما...

امام ما الان کجاست؟؟؟
چه زمانی میاید؟؟؟
تا چه وقت باید منتظر 313 یار بماند؟؟؟

او منتظر است...
او منتظر است ...
او تنهاست...
وای بر من...

 

اللهم عجل لولیک الفرج...
اللهم عجل لولیک الفرج...
اللهم عجل لولیک الفرج...

 

*دعوتید به مراسمِ هیئتِ اندرزنامه...

  • مداد رنگی

یا ابالفضل عباس

شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۱، ۱۲:۰۵ ب.ظ

یه بار آدم عزیزش رو از دست میده این یه درد داره... دردش هم سخته...

 

اما یه بار میشه آدم قهرمانش رو از دست میده و به دنبالش همه ی امیدش رو از دست میده... همه ی امیدش...

اینجاست که دیگه حسینش رو تنها می بینه...

  • مداد رنگی