با من از ماه بگو

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام او...

مستوره
می نویسد
برای بخش پنهان لحظات

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

السلام علیک با امام الرئوف...

دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۱۱ ب.ظ

وقتی دنبال بلیط میگشتم براشون حسابی هوایی شدم. کیه که هوای مشهد نکنه.
وقتی بلیط رو دادم بهشون سعی کردم گریه نکنم و خوشحال باشم. بروز ندم که منم دوست دارم باهاشون برم.
حالا تا رفتنشون نباید حرفی از مشهد بزنم که با خیال راحت برن و فکر من نباشن... اما با دلم چه کنم؟

 

آقا جان... قدیما بیشتر دعوتم می کردین. سالی چهار بار حتی... بدون اینکه من به خانواده اصراری بکنم. یادتونه همیشه می گفتم: "اگه دعوتم کردین خودتون به دلشون بندازین، من یه بار بیشتر نمیگم، نمی خوام به اجبار راضیشون کنم."  من فقط یه بار میگفتم و میدیدم چند ساعت بعد خودشون زنگ زدن که راضی ان و من می فهمیدم شما راضیشون کردین و از ته دل خوشحال میشدم که من حقیر رو بازم قابل دونستین.

چه کنم.... دله دیگه... خیلی وقت ها براتون تنگ میشه... خیلی وقت ها...

برای شما که کاری نداره آقا................

 

السلام علیک با امام الرئوف... السلطان علی بن موسی الرضا المرتضی علیه السلام...

  • مداد رنگی

مبحث نور

جمعه, ۴ مرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۰۸ ب.ظ

تو مسجد برق رفت و هیچ منبع نوری نبود. همه جا تاریک بود و صدای هم همه ی مردم فضا رو پر کرده بود. اینجا بود که آدما چند دسته شدن. اونایی که نور نداشتن. اونایی که نورشون انقدر کم بود که کار خودشون رو هم به سختی راه می انداخت. اونایی که نور کافی (موبایل های چراغ قوه دار) داشتن ولی فقط به فکر خودشون بودن. تند و تند وسایلشون رو جمع می کردن که برن. اونایی که با اینکه احتمالا دیرشون شده بود مثل تیر چراغ برق ایستاده بودن و نورشون رو طوری تنظیم کرده بودن که فضای بقیه رو روشن کنه تا مردم به کارشون برسن....

 

اونجا بود که فهمیدم نور چقدر مهمه. بدون نور... تو تاریکی و ازدحام چه وحشتی به دل ها می افته...

و البته فهمیدم شاید کسی باشه که با نور خودش جلوی تو رو هم روشن کنه :)

  • مداد رنگی