شب
جمعه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۳، ۰۳:۵۶ ق.ظ
بی خوابی به سرم زده... شب آنقدر زیبا است که دوست داشتم هر شب بیخواب می شدم...
اصلا کاش جای روز و شب عوض می شد...
آن وقت من دیگر برای شناخت راه، درخت ها و زمین را نشانه نمی گذاشتم. برای سیاهی ها نشانه میگذاشتم، برای سایه ها، برای چند درجه خم شدن جاده ها، برای جای ماه و ستاره ها...
شب...
من...
یکی از ما باید عوض میشد. یا شب روز می شد یا من دختر نبودم...
شب و دختر با هم جمع نمی شود...
دختر هیچ وقت نباید عاشق شب باشد...
اگر عاشق شد نباید گله کند...
باید سرش را در بالشت فرو کند و خودش را به خواب بزند! کاری که من سعی دارم انجام بدهم...
*چند تا از پستای پلاسم رو اینجا کوپی کردم... اما کم کاریه این مدت جبران نمیشه بازم
** بازم دارم به اسباب کشی فکر میکنم
- ۱ نظرات
- ۲۱ شهریور ۹۳ ، ۰۳:۵۶