با من از ماه بگو

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام او...

مستوره
می نویسد
برای بخش پنهان لحظات

برف شادی

سه شنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۲، ۰۹:۳۷ ب.ظ

زمستان است و برف و تک نوازی های پیانو...

نوشته ام را با این جمله شروع کردم. وقتی ذهنم دنبال جایی می گشت برای خالی شدن و فقط یک دفترچه همراهم بود.

مردم دختری را می دیدند که در اتوبوس نشسته و تند تند چیز می نویسد. خط می زند. فلش می کشد.

با خودم گفتم می نویسم و بعد در وبلاگ پیاده می کنم. اما حالا نمی خواهم بنویسمش!

شاید چون چیز بهتری برای نوشتن دارم.

برف بازی یک نفره...

نرسیده به مقصد، یک ایستگاه زودتر پیاده شدم. مسیر پرتی تا محل کارم هست که اسمش را نمی شود "میان بر" گذاشت چون راه دور تر می شود اما با اینکه راه دور می شود خلوت است و دنج. کسی را ندیدم از آنجا عبور کند. و من عاشق مکان های خلوت و ساکت  هستم!

امروز از همان جا آمدم. راهی باریک بین درختان کنار اتوبان که در نهایت به کوچه پس کوچه های "از ما بهتران" و خانه های مجلل و گران قیمت ختم می شود.

از رد پاهایی که روی برف 20 سانتی متری مانده بود پیدا بود که من تنها کسی نیستم که از آنجا عبور می کنم.

برف های دست نخورده و نرم و سفید، خیلی وسوسه انگیز بودند. اطراف را نگاه کردم کسی نبود...

اول یه گلوله برف درست کردم و شروع کردم به خوردن! رسم معمول هر ساله ام!

کم کم به سرم زد، از پخش کردن برف در آسمان گرفته تا پرت کردن گوله برفی.... تند دویدن میان برف ها و خندیدن.... کشیدن شاخه های درختان و خالی کردن تمام برفش روی سر خودم ... همه کاری انجام دادم غیر از غلت خوردن، که آن هم به ذهنم نرسید! شاید اگر وسوسه اش پیش می آمد غلت هم می خوردم!

برف بازی خوش گذشت حتی تنهایی...

وقتی رسیدم شرکت صدایم در نمی آمد و گلویم خس خس می کرد.

همه هم از سرفه های من قیافه ی "آخی... طفلی... چقدر سرفه می کنه!" گرفته بودند.

به روی خودم نیاوردم که چه کاراهایی کردم. چند چای داغ و دو قرص... و الان بهترم شکر خدا...

 

* خدایا شکرت که برف رو آفریدی! و اندازه آفریدی!

* امروز گوشیم خاموش شده بود و دوربینم همراهم نبود که از اون راه پرت عکس بگیرم. اگر شد فردا!

* از تفریح های من نگاه کردن به زمین های تاریک مسیر متروی تهران کرجه! جوری که با چادرم، جلوی نور داخل مترو می گیرم تا بهتر بتونم بیرون رو ببینم. امشب تمام وقت همین طور بودم. یه چیز جالب دیدم ساعت 9 شب ... آدمایی که توی این برف سنگین رفته بودن چیتگر و آتیش روشن کرده بودن و دورش جمع شده بودن. منم خیلی دلم خواست!

* برج میلاد هم امروز خیلی قشنگ بود!

*برف شادی: هم زمان شدن برف و یک اتفاق خیلی خوب! که ان شا الله به زودی رو نمایی خواهد شد! :)

  • مداد رنگی

تنهایی

دخترانه

زمستان

نظر (۶)

کاش منم بتونم از صحنه های تک نفرم لذت ببرم
منم دوست دارم با خودم برف بازی کنم،با تصورشم لبخندیدم :)
البته برف کلا یکی از خوشگل ترین و شاد کننده ترین نعمت های خداست،روزای برفی که میرم بیرون همون اول صبح دلم می خواد از ته دلم جیغ بزنم و شاااد باشم،البته این خصوصیت زمستونیاس :)
شاد باشین همیشه
یا علی
پاسخ:

جیغ رو درست گفتین : دی

ممنون از لطفتون سلامت باشبد

در پناه علی ع

فکر کنم برف بازی یک نفره هم خیلی مزه بده!

+من هم خیلی دلم چیتگر می خواد ...خیلی خیلی زیاد!
پاسخ:
من که هنوز دریاچه اش هم نرفتم :)
سلام
شادی های دست یافتنی .
خلوت های دلنشین
اما بیشتر مراقب باشید...
پاسخ:
سلام. خیلی هم جای پرتی نیست.
ولی بازم باشه چشم
منم نظر داشتم چرا خوردیش ... هان ....
پاسخ:
آخرین نظری که داشتم ازت خصوصی بود. (دیشب ما شکور بودیم)
  • فیروزآبادی
  • این روزها منم تو این شهر غریبه و آشنا زیاداز این تفریحات یک نفره و پیاده روی ها دارم...

    خوش میگذره حتی تنهایی

    پاسخ:

    خریدم می کنی?

    اجازه دارم تو رو تصور کنم با سبدی پر ازسبزی.... مثلا کرفس? که داری واسه خودت قدم میزنی?

    چقدر حس و حال این نوشته خوب بود

    پاسخ:
    ممنون :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی